منظور از پژوهش پدیدارشناختی چیست؟
پدیدارشناختی صورتی از پژوهش تفسیری است که کانون توجه خود را بر ادراک بشر، به ویژه کیفیت های زیباشناختی تجربه وی معطوف می سازد و ارتباطی بسیار نزدیک با پژوهش هنری دارد. البته تجربه انسانی الزاما مستلزم ادراک، تفکر و عمل است اما همگی آنها با ادراک آغاز می شوند و در این صورت پژوهش پدیدار شناختی پژوهشی است که بر محتوای تجربه آدمی متمرکز است.
این پژوهش در بنیادی ترین شکل خود، ادراک انسانی افراد و نتایج توصیف این ادراکات را تا آنجا که مستقیما به ادراکات دیگر افراد مربوط می شود را بررسی می کند.
کیفیت تجربه انسان به نحوی است که به طور مشخص او را از حیوانات متمایز می کند. تجربه حیوانات حتی در گونه هایی مثل شامپانزه و دلفین که از لحاظ ذهنی شباهت بسیاری به انسان دارند باز هم ناقص است زیرا شواهد بسیار اندکی وجود دارد که بر شعور این حیوانات در ادراک، تفکر و عملشان دلالت کند.
انسان تنها موجودی است که می تواند به نحوی کامل تجربه های خود را تجربه کند!
انسان می تواند در باب معنای دریافت های خویش بیندیشد و راه های بدیل عمل را ارزیابی کند. تجربه انسانی ناظر بر ارتباط درونی و مداوم میان فرایند های ادراک، تفکر و عمل است که پالایش هر کدام به عمق و پالایش دیگری منتهی می شود.
آگاهی ما از ادراک خارجی، زیست – جهان ماست که بوسیله آن در ژرف ترین احساس شخصی مان به سر می بریم.آگاهی آغازین ما از ادراکات خارجی می تواند به منزله ادراک ما از دریافت هایمان مدنظر قرار گیرد و این همان چیزی است که زیست-جهان فرد با آن آغاز می شود. با این وجود دوباره تصریح می شود که ادراک مقدم بر تکوین معنی و عمل است. یعنی هنگامی که ما جهان خارج را در درون خود احساس می کنیم قبل از در نظر گرفتن معنای آن یا قبل از انجام هر عملی ان را ادراک می کنیم.
ادراکات ما، به اندازه برنامه های درسی اساسی زندگی فردی، حائز اهمیت است گرچه از جهان خارج متاثر می شوند ولی درونی و خود گردانند. اینها همان چیزهایی هستند که موضوع بررسی پژوهش پدیدار شناختی قرار می گیرند.
موضوع پدیدارشناختی همین ادراک انسان می باشد بنابراین پژوهش پدیدارشناختی ناظر بر بررسی شهودی اگاهی های اولیه خود پژوهشگر، بررسی تجربی شواهد مربوط به آگاهی های نخستین افراد دیگر و در نهایت استفاده از برخی معانی یا رسانه ها نظیر نقاشی، شعر یا نثر و... جهت ارائه استعاری آنچه که پژوهشگر از ادراکات زیست-جهانی دریافت می کند.
اما نکته ای که باید مورد توجه واقع شود این است که هرچه شرح و بسط و تحلیل بیشتری انجام گیرد، توصیف های پدیدار شناختی بیشتر جنبه تفسیری پیدا می کند. به این معنی که از ویژگی تاملی، روایی و حتی عملی زیادتری برخوردار می شود حال آنکه ما تاکید کردیم که پژوهش پدیدارشناختی اساسا در توصیف ادراکات زیست-جهانی افراد متبلور می شود.این توصیف ها فرصت کسب تجربه مشابه با تجربه نخستین دیگران را برای ما فراهم می کنند و بنابر این زیست-جهان ما را تغییر می دهد.
همانطور که در ابتدای بحث اشاره شد، پژوهش پدیدار شناختی صرف نظر از شکل بنیادی آن، تمایز دقیق با پژوهش تفسیری ندارد، زیرا آگاهی انسان از ادراکات الزاما به ملاحظه آگاهانه معنی آنها می انجامد. با این حال نویسنده مقاله از تمایز میان پدیدارشناسی و تاویل (هرمنوتیک) جهت تصریح ماهیت پژوهش پدیدار شناسی و مشخص کردن تعدادی از نمونه پژوهش های آن که در مطالعات برنامه درسی انجام شده است، حمایت می کند.
اما باید توجه داشت که این عمل با مخاطره و ریسک همراه است. برای بیان این خطر نویسنده این مقاله از استعاره پوست پیاز استفاده می کند!
کندن پوست پیاز اقتضا می کند که فرد احساس ناگواری را تا اتمام کار تحمل کند، تفکیک پدیدارشناسی از هرمنوتیک نیز مارا با مخاطره و ریسکی مشابه مواجه می کند زیرا:
اولا هستی انسان اقتضا می کند که هیچ ادراک و احساس خالصی فارغ از تاثیر معنایی که ما به آنها می دهیم وجود ندارشته باشد و فقط این حیوانات هستند که ادراک محض از جهان خارج را منعکس می کنند ولی انسان صرفا آگاهی درونی از ادراک خارجی را از خود بروز می دهد.
دوما تفکیک فوق، احتمالا ما را با خطر نوعی واپس گرایی لایتناهی مواجه می کند. به این معنی که در گذشته تاکید کردیم که کانون توجه پژوهش پدیدار شناختی ادراک زیست-جهانی معطوف به جهان خارج است و این امکان وجود دارد که هنوز ادراک درونی تر و خالص تر از آنچه مدنظر ماست و کمتر از معانی ذهنی متاثر شده باشد، وجود داشته باشد.
سوال اینجاست: تا کجا باید به کندن پوست پیاز ادامه دهیم؟ یعنی اینکه اگر ما به دنبال ادراک محض و خالص هستیم تا کجا باید به سوی ادراک خالص تر برویم؟ و حال آنکه ممکن است پس از کندن پوست پیاز با چشمانی اشک آلود متوجه شویم که هیچ چیز از آن باقی نمانده است و ما به دنبال هسته مرکزی آن بودیم.
اگر روش های پدیدار شناختی به دنبال کشف حالات های پدیدارشناختی افراد باشد، سوال اینجاست که چگونه می توان این حالات را شناسایی کرد؟ ما از حالت پدیدار شناختی خویش تجربه بلافصل و حضوری داریم اما هرگز چنین تجربه ای در ارتباط با پدیدار شناسی های دیگران نداریم.
دو مفروضه ای که ازین رویکرد حمایت می کند این است که اولا پدیدارشناسی های افراد اساسا به یکدیگر شبیه هستند و دوم اینکه این ساختار مشترک را می توان از راه شهود مناسب ادراک خود، شناخت.
از طرفی شهود ممکن است راه مناسبی تلقی شود و یا نشود، و یا اینکه ادراک فرد خالص باشد یا نباشد و تجربیاتش ممکن است سازگار با تجربیات شخص دیگر باشد یا نباشد.
در حوزه مطالعات برنامه درسی، دشواری پژوهشگران برنامه درسی ناظر بر استفاده از شهود به منزله ابزار برش پدیدارشناختی است. البته چاقوی تجربه نیز مورد نیاز است اما حتی اگر زمانی فرد به قصد یافتن لایه های مختلف پیاز اقدام به قاچ کردن آن می کند هنوز هم هسته مرکزی آن را پیدا نمی کند و در نهایت خواهد دید آنچه وجود دارد مربوط به لایه های متفاوت ادراک زیست-جهانی افراد مختلف است که می توان با نظر به مقاصد آن افراد، توصیف و ارزش گذاری شوند.
در اینصورت می توان گفت پژوهش پدیدارشناختی مشتمل بر پویش شهودی زیست-جهان خود فرد و گرداوری تجربی و طبیعت گرایانه شواهد مربوط به زیست-جهان افراد دیگر است. یعنی حالات پدیدارشناختی بوسیله شواهد مستقیم مربوط به تجربه اولیه خود فرد و شواهد غیر مستقیم تجربه اولیه دیگران شناخته می شوند، اما باید توجه داشت که این حالات صرفا به شکل استعاری با حالات دیگران در می آمیزد.
منبع:
شورت، ادموند سی. (1388). روش شناسی مطالعات برنامه درسی، ترجمه محمود مهر محمدی و همکاران. تهران: انتشارات سمت.
- لینک منبع
تاریخ: شنبه , 05 فروردین 1402 (00:32)
- گزارش تخلف مطلب